اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

ستاره زندگی مامان و بابا

ي داستان جالب

1393/3/24 14:46
839 بازدید
اشتراک گذاری

امروز يه داستان قشنگ خوندم دلم نيومد نذارمش اينجا . خوندنش خالي از لطف نيست

 

او دزدي ماهر بود و باچند نفر از دوستانش باند سرقت تشكيل داده بودند. روزي با هم نشسته بودند و گپ مي زدند. در حين صحبتهايشان گفتند : ما چرا هميشه با فقرا وآدمهاي معمولي سرو كار داريم و قوت لايموت آنها را از چنگشان بيرون مي آوريم . بيائيد اينبار خود را به خزانه سلطان بزنيم كه تاآخر عمر برايمان بس مي باشد.

البته دسترسي به خزانه سلطان هم كار آساني نبود .آنها تمامي راهها و احتمالات ممكن را بررسي كردند.اين كار مدتي فكر و ذكر آنها را مشغول كرده بود . تا سرانجام بهترين راه ممكن را پيدا كردند وخودرا به خزانه رسانيدن.

خزانه مملو بود از پول و جواهرات قيمتي . آنها تا مي توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتيقه جات در كوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در اين هنگام چشم سركرده باند به شي درخشنده و سفيدي افتاد. گمان كرد گوهر شب چراغ است . نزديكش رفت آنرا برداشت و براي امتحان به سر زبان زد. معلوم شد نمك است .

بسيار ناراحت و عصباني شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پيشاني زد بطوريكه رفقايش متوجه او شدند و خيال كردند اتفاقي افتاده يا نگهبانان خزانه باخبر شدند. خيلي زود خودشان را به او رساندند وگفتند چه شد چه حادثه اي اتفاق افتاد.او كه آثار خشم و ناراحتي در چهره اش پيدا بود گفت : افسوس كه تمام زحمتهاي چندين روزه ما به هدر رفت و ما نمك گير سلطان شديم . من ندانسته نمكش را چشيدم . ديگر نمي توانيم مال و دارايي پادشاه را ببريم. از مردانگي و مروت به دور است كه ما نمك كسي را بخوريم و نمكدان او راهم بشكنيم.

آنها در آن دل سكوت سهمگين شب بدون اينكه كسي بويي ببرد دست خالي به خانه هايشان بازگشتند.

صبح كه شد چشم نگهبانان به درهاي باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند كه شب خبرهايي بوده است . سراسيمه خود را به جواهرات سلطنتي رساندن ديدند كه سرجايشان نيستند اما در آنجا بسته هايي به چشم مي خورد . آنها را كه بازكردند ديدند كه جواهرات در ميان بسته ها مي باشد.بررسي دقيق كه كردند ديدند كه دزد خزانه را نبرده است وگرنه خدا مي داند سلطان با ما چه ميكرد.

بالاخره خبر به گوش سلطان رسيد وخود او آمد و از نزديك صحنه را مشاهده كرد آنقدر اين كار برايش عجيب و شگفت آور بود كه انگشتش را به دندان گرفته و با خود ميگفت : عجب اين چگونه دزدي است . براي دزدي آمده و با آنكه مي توانسته همه چيز را ببرد ولي چيزي نبرده است . آخر مگر ميشود.چرا؟؟ ولي هرجور كه شده بايد ريشه يابي كنم و ته و توي قضيه را در آورم.

در همان روز اعلام كرد هركس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مي تواند نزد من بيايد . من بسيار مايلم از نزديك اورا ببينم و بشناسم.

اين اعلاميه سلطان به گوش سركرده دزدها رسيد. دوستانش را جمع كرد و به آنها گفت سلطان به ما امان داده است برويم پيش او تا ببينيم چه ميگويد. آنها نزد سلطان آمده و خودرا معرفي كردند.سلطان كه باور نميكرد دوباره با تعجب پرسيد اين كار تو بوده ؟ گفت آري

سلطان پرسيد چرا آمدي دزدي و با اينكه مي توانستي همه چيز را ببري ولي چيزي نبردي. او گفت چون نمك شما را چشيدم و نمك گير شدم و بعد جريان را مفصل براي سلطان گفت.

سلطان به قدري عاشق و شيفته كرم و بزرگواري اوشد كه گفت حيف است جاي انسان نمك شناسي مثل تو ، جاي ديگري باشد . تو بايد در دستگاه حكومت من كار مهمي را بر عهده بگيري وحكم خزانه داري را براي او صادر كرد.

آري او يعقوب ليث صفاري بود و پس از چند سالي حكمراني در مسند خود سلسله صفاريان را تاسيس نمود. يعقوب سردار بزرگ و نخستين شهريار ايراني قرون متوالي است كه در آرامگاهش واقع در روستاي شاه آباد واقع در 10 كيلومتري دزفول بطرف شوشتر آرميده است .

 

حالا من اصلا كاري به كسي ندارم خودمو ميگم. هرروز با همكارا سر ي ميز ميشينيم ناهار ميخوريم كافيه يكيمون بريم بيرون آب بخوريم هرچند نفري كه توي اون اتاقن شروع ميكنن پشت سراوني كه از اتاق رفته بيرون واسش ميزنن همچينم ميزنن طرف با سر بياد پايينا.

خدا و كيلي اين رسمشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابا طرف دزد بوده نمك گير شده  . ماها ...... هيچي نگم بهتره

 

 

پسندها (15)

نظرات (32)

خاله مینا
24 خرداد 93 19:56
آخیییییییی عززززییییزززززززززمممممم خیلی داستان جالبی بود خیلی قشنگترش نتیجه گیری آخرش بود. واقا چرا اینجوریه میدونی بنظرم یکی ازقشنگیای دوستیای مجازی ما همینه که هیچوقت پشت سر هم بدنمیگیم و دلخوریی بینمون نیس. واقا من تو این دنیای مجازی دوستایی پیداکردم که از هزارتا دوست واقعیم باوفاترن وبیشتر بفکرمن، دوستایی ازجنس بلور... اصا نمیخوام ازخودم تعریف کنم ولی من تودوستیام ازجون مایه میذارم ولی متاسفانه... واسه همینم خیلی دوس دارم واسه دوستای خوب مجازیم اگه ازدستم بربیاد کاری انجام بدم، حتی شده ی کار کوچیک مدلای لباس پسرونه هم ب پست اخرم اضافه شد عزیزم فقط شرمنده ک کمه پیداکردن مدل لباس پسرونه یکم مشکله چقد پرچونگی کردم ببشخید سرتو درد اوردم آره عزيزم راست ميگي حداقل خوبي دوستياي مجازي اينه كه پشت سر هم غيبت نمي كنن .منم تو دوستيام اينجوري بودم ولي اينقدر ضربه خوردم الان ديگه شدم مثل خودشون. مرسي از مدلاي پسرونه عزززززززززززززيزم زحمت ميكشي واقعا
ناهید
25 خرداد 93 8:10
واقعا قشنگ بود . ما واقعا هیچی نگیم بهتره . از خودم خجالت میکشم به خدا . یعنی اسم مارو هم میشه گذاشت آدم . هر چی دلمون بخواد پشت سر هم میگیم عین خیالمونم نیست . شهرزاد جون ممنون بابت این داستان قشنگ. خیلی منو تو فکر برد . ناهيد راستشو بخواي منم بدجوري رفتم تو فكر . تفاوت از كجا تا كجا . بقول تو دلمون خوشه اسممون آدمه . وااااااااااااي
رضوان
25 خرداد 93 19:42
شهرزاد جونه عزیزممممم ممنون ب خاطر پست زیباایی ک گذاشتی ... واقعا نمیدونم چرا این روزا ادما اینجوری شدن .. ب خاطر تخریب همدیگه هر کاری میکنن .. . تازه کار ب جایی رسیده ک توی اقوام و فامیل هم اینجوری شده ... هیچ کس چشم دیدن کسی رو نداره و تقریبا داره ب همه سرایت میکنه ... کاااااش ماادما یاد بگیریم اگه باکسی دوستیم با خوشی هاش بینهایت خوشحال باشیم و با ناراحتیش ناراحت .. ولی این روزا بررررعکس شده ... آره عزيزم دقيقا همينطوره كه ميگي . به داخل اقوام و فاميل هم كشيده شده . دوست و همكار كه سهله . منم مثل تو فكر ميكنم رضوان ولي انگار آدماي اينجوري بيشتر ضربه ميخورن
سمانه مامان وانیا
26 خرداد 93 9:57
خوبی عزیزم؟ هستیم اما نتم مشکل داره و یه کم کار تلنبار شده دارم که باید راه بندازم. کلی خبر و عکس دارم که ایشاله میام به زودی... اااای جووونم... واقعا قشنگ بود شهرزادی.... ایشاله همیشه شاد باشی. من کپی می کنم، باشه؟؟؟ منتظر عكسا و خبراي جديد هستم عزيزم . باشه عزيزم كپي كن
مامان سولماز
26 خرداد 93 21:08
خیلی قشنگ بود واقعا آخرش زیباتر بود. آره شهرزاد جون دلم پره از این کارا به خصوص تو اداره فت و فراوونه اصلا عادی هست این چیزا . خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه واقعا خدا آخر عاقبتمونو بخير كنه .
مامان سعیده
26 خرداد 93 22:19
خیلی داستان خوبی بود و صد البته نتیجه گیری شما خوبتر ؛ کاملا درست میگین این روزا خیلی داریم بد میشیم همه چیز و و اخلاقیات رو فراموش کردیم ...به کجا می رویم واقعا همينطوره به كجا ميريم؟؟؟
مامانی آدرین
27 خرداد 93 14:45
سلام شهرزاد جان ببخشید من خیلی وقته نیستم با گوشی میام و اون تنبلم کرده نمیشه باهاش پست گذاشت ماشالله اهورای عزیز خیلی ناز وبزرگ شده خدا حفظش کنه رمز آخری که داشتم پست ها را باز نکرد رمز لطفا به به به ببين كي اومده اينجا. باشه عزيزم ميام پيشت
مامان میعاد
27 خرداد 93 17:53
سلام شهرزاد قبل از هر چیزی تولد اهورا جان رو بهتون تبریک میگم و امیدوارم تمام آرزوهای خوبتون براش برآورده بشه خیلی دلم براتون تنگ شده بود خیلی ولی نمی دونم چرا کششی برای اومدن پای کامپیوتر رو نداشتم. ماشالله ماشالله چقدر پسرمون بزرگ شده. متاسفانه من رمز نداشتم که عکسهای تولدش رو ببینم. امیدوارم بهترینها براتون توی زندگی باشه. عزززززززززززززيزم معلومه كجايي تو دلم برات ي ذره شده بود هم براي تو هم براي ميعاد خوشگلم . ميام پيشت رمزو ميگم گلم . مرسي از دعاي قشنگت
مامان افسانه
29 خرداد 93 1:11
سلام شهرزاد جونم خیلی داستان خوب و قشنگی بود ممنوننم روی ماه اهورای عسل وماهمو ببوس فدای چشماش بشم من که خیلی نازهتورو خدا ازش چندتا غکس بذار دلم براش تنگ شده خدا نكنه عزيزم چشم بزودي ازش عكس مي ذارم دنياي نازمونو ببوووووووس و بخورش درسته من خيالم راحت شه
رضوان
29 خرداد 93 9:06
مامان اهورا (نرگس)
1 تیر 93 0:01
داستان خیلی جالبی بود...من خیلی از داستان های یعقوب لیث و خوندم شهرزاد جون...جای همچین کسایی همیشه تو تمام دستگاه های حکومتی خالیه!!!! آره واقعا
مامان اهورا (نرگس)
1 تیر 93 0:04
شهرزاد رمز و عوض کردی؟؟؟؟هر چی سعی کردم نشد که!!!! اومدم عزيزم
مامان افسانه
2 تیر 93 1:52
سلام شهرزاد جونم خوبی دوست عزیزم حسابی خسته نباشی روی گل و ماه اهورای عسلمو ببوس خیلی خیلی خیلی دوستش دارم فدای چشاش بشم من سلام به روي ماه خودت و دختر ناااااااااز و خوردنيت . مرسي عزيزم خدا نكنه
مامان افسانه
6 تیر 93 0:34
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس برای شهرزاد عزیز و گلمممممممممممممم و اهورای ماهمممممممم مرسي دوست مهربونم
♥مرجان مامان آران و باران♥
8 تیر 93 10:20
سلام عزیزممم خیلی عالی بود مرسی واقعا جالب بودد واقعا راست میگی چرا بعضیا اینجورینننننننننننننننننن بخدا فداي تو عزيزم . چي بگم والا
فریبا
8 تیر 93 14:04
واقعا این اخلاق که گفتی داره خانواده های ما رو متزلزل میکنه... کاش هنوز گوش پندآموزی وجود داشت متاسفانه بله. تو چطوري با جوجه كوچولوهاي خوشگلت. هردوشونو ببوس از طرف من
مامان افسانه
8 تیر 93 17:17
سلام دوست عزیزم امدن ماه برکت خدا رو تبریک میگم همیشه در پناه حق باشید ممنون عزيزم بر شما هم همچنين
...مامان نیلوفر...
11 تیر 93 14:43
چ داستان جالبی بود.....شهرزاد جون چند وقته با کامپوتر نمیام نت البته چون با تبلتم میتونم پست بزارم ولی خب تنبلیم میشهاهورا جونمو ببوسسسسسش اي دختر تنبل . تنبلي نكن ديگه
مامان اهورا (نرگس)
11 تیر 93 17:12
هییییییس!!! آروم حرف بزنید... غصه ها خوابیدن...!!! ☻ ♥ ☻ /█\ ./█\ (¯`v´¯) `•.¸.•´ ☻/ /▌ / \ _̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ ̡͌l̡̡̡ . ********************** خوشا دل سپردن به عشق خدايي ز قيد هوس هاي دنيا، رهايي خوشا، از گناهان همه توبه کردن به درگاه حق، نيمه شب، چهره سايي خوشا بر فراز جهان پر گشود گذشتن ز خودبيني و خودنمايي ~~*`~´.* .(;@.`~"´ ~~. ,~. ,.* . `~ ´ *.*´.,~., ~~(;@. ,.~. ,´ .*.* .(;@ ~~ `~´..(;@ *.*,.~. ,`~"´ ** ~~ (;@*.. ,.~., .`"~ ´,.~., ~~~`~".´ *.(;@*.*. (;@ ~~~~~*,.~.,`~´,.~,.´`~´ ~~~~~ (;@.*.(;@.**. ~~~~~ `~´ * ~ `~".´~ ~,____* ;@*(;@.*;"___, ~ \@_\,*`."; ;@,*;,*/_@_/ ~~~~ ,_@\*:;:;`."*/@, ~~~~ \_@\,\\|//,/@_/ ~~~~~~,---.\\|,/,---, ~~~~~~(*-}.(*){* ) ~~~~~~."---" /|\ `---" ~.~~~~~ / /|||\ \ ~~~~~~~-,/ ||| \ _________×§×§×§×§× ______ק×_________×§× ____ק×______))______×§× __ק×_______((________×§× __ק×________()_________×§× _ק×________(,,,)_________×§× _ק×_______,",|,",_________×§× __ק×_____[_____]______×§× ___ק×___[_______]___×§× _____ק×_[_______]_×§× ___$$$$$$$$______$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ______$$$$$$$$$$$$$$$$$ ________$$$$$$$$$$$$$ ___________$$$$$$$ _____________$$$ ______________$ الهی!!! خدای تنهایی من..... چه بسا هر گره ای که در کار من می اندازی همچون گرهای قالی باشد که با انها برای سرنوشتم نقشی زیبا بیافرینی امین....... آآآآآآآآآآآآآآآآمين
مامان سمیرا
12 تیر 93 0:47
خیلی جالب بود شهرزاد جون مرسی عزیزم واقعا حقیقته پسر چشم قشنگو ببوسش حتما چرا عکس نمیذاری پس ممممرررررررررسي عزيزم چشم عكسم ميذارم تو هم اهوراي ناز منو ببوس
mahasa
14 تیر 93 9:51
سلام دوست خوبم دوست داری نی نی ت توی مسابقه ی وبلاگ من شرکت کنه اگه دوست داری بیا و نظر بده بگو نی نی منم هستش
رضوان
14 تیر 93 17:46
[
نگارین(عروس دلشکسته)
16 تیر 93 9:52
خصوصی داری گلم ممنون عزيزم شما هم خصوصي داري
سمانه مامان وانیا
18 تیر 93 9:19
مرسی گلم که بهمون سر زدی. آمارگیر وب نشون میده چند نفر به وبت سر زدن. اونوقت راحت می فهمی چقدر خواننده داری و چند نفرشون خاموش هستند. ممنونننننننن عزيزم از توضيحاتت
رضوان
20 تیر 93 13:09
شهرزاد جون عزیزمممممممممم پس کی اپ میکنی ... دلمون تنگ شده برا گل پسر رضوان جونم حسش نيست
ناهید
21 تیر 93 18:19
سلام عشقممممممممممممم خوبی ؟ چرا آپ نمیکنی ؟ احیانا هدفت از این کار چیه که آپ نمیکنی ؟ یه خوره به فکر قلب هواداراتون باشین دیگه ما دوستون داریم زیاددددددددددددددددددددددددددددددددددجیگرمییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی آآآآآآآآآآآخ الهي كه من قوربون تو برم. والا حس و حالش نيست ناهيد ولي چشم انشاله به زودي زوددددددددد. بوووووووووووووووووووووس عاشقتم
سمانه مامان وانیا
23 تیر 93 9:20
عزیز دلم چه خبرها؟؟؟ اهوراجان خوبند؟ قربونتون برم نیستید؟ سلاااااااااام به روي ماه دوست خوب و مهربونم . حس و حال نوشتن نيست سمانه جونم ولي ميام به زودي انشالااااااا اون گل دختر نازتو ببوووووووووووووووس
مامان سعیده
27 تیر 93 14:39
خوبم ..مهربونم...! ما عکس و خبر جدید می خوایم دلمون تنگ شده .... چشششششششششششششششششششم عزيزم بووووس
مامان افسانه
1 مرداد 93 1:23
سلام شهرزاد جونم خوبی خانمی اومدم که به وبت سر بزنم تا هم گل روی اهورای نازمو ببینم که هزار ماشالله برای خودش شاخ شمشادی شده الهی که چشم بد ازش دور باشه حتما یه اسپند براش دود کن بوووووووووووووووووس برای شهرزاد دوست نازمو و گل پسر نازترش[ماچ ] مرررررررررررسي دوست جون مهربونم كه عاشق مهربونياتم . ببوس دختر نازتو
سمیرا مامان اهورا
25 شهریور 93 17:20
شهرزااااااااااد جون رمزتو عوض کردی؟؟؟؟؟؟؟ رمزو گذاشتم برات عزيزم
نی نی عکس
27 شهریور 93 16:21
ماشاالله چه نی نی نازی از بچه ها و نی نی های خوشگل تان عکس بگیرید و برای ما ارسال کنید. ما ضمن نمایش عکس ها در سایت، به آن ها جایزه می دهیم www.niniaxs.ir
مامان نوشين و بابا علي
16 اسفند 93 12:59
ممنونم از این که ما رو اد کردی . با افتخار لینک شدید ممنونم عزیزم