اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

ستاره زندگی مامان و بابا

اولین بستنی خوردن اهورا

آی قوربون پسلم برم که بستنی رو خیلی دوست داره و عاشق بستنیه عین مامانش وقتی داشتم بهت بستنی میدادم همش دست و پا میزدی و دهنت بازمیکردی و نشون میدادی که دوباره میخوای. اما مامانی خیلی کم بهت داد. در حدی که طعمشو حس کنی پسل شکموی مامان       خوشمزه اس مامانی بازم میخوام . هوووووووووم ...
11 آبان 1391

واکسن پایان چهارماهگی

تو بلوری . گل نازی . گل ناز . خنده کن کودک من. بنشین مثل پروانه ای شاد بر گل دامن من. کودکم از تو جانم به تن است. جایت آغوش من است. مامانی خیلی خوشحاله پسرخوشگل مامانی. پسر عزیزم که اگه مامان روزی هزار بار قوربونت بره بازم کمه. آخه تو چقدر  آقایی چقدر با حیا  و نجیبی مامانی. چهارشنبه صبح با بابایی رفتیم که واکسنتو بزنیم .هروقت میخوان برات واکسن بزنن مامانی قبلش حسابی گریه میکنه . اینبارم مثل همیشه همینکه سرنگو درآوردن که واکسنو بزنن برات مامانی پشتشو کرد که زجر کشیدنتو نبینه . اما تو اینقدر با حیایی که فقط لحظه فرو رفتن سرنگ توی پای قشنگت یه گریه کوچولو کردی و بعدش آروم آروم شدی . انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاد. بعدشم که ...
11 آبان 1391

وااااااااااااااااااای خدا جون خونه دار شدیم .

خدا رو شکر بالاخره توی این گیر و دار و گرونی ماهم تونستیم از مستاجری راحت بشیم و یه خونه بخریم. شاید خیلی بزرگ نباشه شاید بالاشهر نباشه اما همینکه مال خودمونه خدارو صد میلیون مرتبه شکر. از همه مهمتر اینکه خونه ما طبقه بالای خونه خاله شیواااااااااااااااااااااس دییگه خیالم از بابت نی نی راحت راحت میشه. ایشالا ٢٠ آبان اثاث کشی میکنیم .یه خونه نقلی خوووووووووووشگل. اینا همش ازپا قدم شماس آقا اهواری گل مامانی   ...
11 آبان 1391

چندتا عکس با لباس جدید اهورا

دیشب بابایی شما رو برد حموم  و تصمیم گرفتیم یه لباس تنت کنیم که یه کوچولو گرمتر باشه .از بین لباسات اینو انتخاب کردیم. توی این لباس شیطون تر به نظر میری موش موشک مامان  قوربون اون صورت گردت برم که انگار با پرگار کشیده شده     ...
24 مهر 1391