این چند وقت ....
پسل خوشگلم این چند وقت سر مامان خیلی شلوغ بود و مامانی نتونست بیاد برات مطلب بنویسه. آخه از اداره تماس گرفتن و گفتن واسه زدن حکمها نیرو کم داریم و باید بیایی. مامانی هم مجبور شد شما رو برداره ببره خونه خاله شیوا . چون صبحها میرفتم سرکار و شریک بابایی هم رفته بود اصفهان و بابایی نمی تونست شما رو نگهداره. خلاصه یه هفته مهمون خاله شیوا بودی و خاله شیوا حسابی بهت می رسید و بهت عادت کرده بود.
این گل قشنگ هم تقدیم به خاله شیوا مهربون
توی این چند وقت شما یه عالمه کار انجام دادی . از جمله اینکه آب دهن خوشگلت همش راه میوفته و باید برات پیش بند ببندم. بعدشم خودت میدونی که اب دهنت راه افتاده از عمد حباب درست میکنی و صدا در میاری. بعدشم با یه کم کمک مامانی می تونی غلت بزنی عزیز دلم . توی این مدت داروهاتم مرتب بهت میدم . ویتامین آ د و مولتی ویتامینو و کلسیم و قطره آهن. آخه دکترت گفت چون ماشاله خوب داری وزن میگیری باید از الان شروع کنی به خوردن ویتامینات و نباید منتظر بمونیم که شش ماهه بشی. قوربون قدت بره مامان که الان ٦٧ سانتی و ١٠ کیلو وزن داری . ( ماشاله پسرم ) . دیگه مامان دستش درد میگیره وقتی مدت طولانی بغلت میکنه ولی خدارو شکر شما بغلی نیستی . چند روز پیش با خاله شیوا رفتیم یه تخت کنار تخت مادر برات گرفتم آخه اون یکی بهت کوچیک شده و تخت خودتم خیلی بزرگه هنوز نمی تونه استفاده کنی . مبارک باشه عسل مامانی . موهای خوشگلت هم کم و بیش در اومده اما تا مثل روز اول بشه حالا حالا زمان می بره. الان مامانی توی اداره اس و داره واسه شما می نویسه . دلم هم یه عالمه برات تنگ شده. صبح بابایی زنگ زد گفت میخواد شما رو ببره حموم. آخه پسرم حمومو خیلی دوست داری . هر چند مدتی که توی حموم باشی صدات در نمیاد و توی وانت دست وپا میز نی وبازی میکنی . کی میشه به غذا خوردن بیوفتی و مامانی برات غذا درست کنه . کی میشه چهار دستو پا راه بری و همه خونه رو بریزی بهم . واسه دیدن اون روزا لحظه شماری میکنم عسل مامان.
عزیزم اولین پاییزت مبارک