اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ستاره زندگی مامان و بابا

نوروز مبارک

               درودی به زیبایی نام اهورا مزدا. به بزرگی فلات آریایی . به زرینی برگهای اوستا         به بزرگی تاریخ پارس. هدیه به شما که از نسل کوروش و داریوشید.  جشن نوروز بر شما مبارک      و اینم حسن ختام : ببینید پسرم چقدر مشهور شده.    گل پسری دیگه چهار دست و پا راه میره و همه چی خونه رو بهم میریزه. دو تا دندون دیگه درآورده . دوتا از بالا . مامان قوووووووووووووربونت بره نفسم .همیشه پاینده باشی  ...
2 فروردين 1392

پایان نه ماهگی گل پسر

پسرم دیگه مرد شده بابا .....   امروز گل پسر مامان و بابا نه ماهه که از آسمون اومده و زمینی شده . پسر خوشگلم پایان نه ماهگیت مبارک باشه . انشاله نود و نه ساله بشی عزیزم.   هرچی آرزوی خوبه مال تو          ...
20 اسفند 1391

رستوران و هایپر استار

چند وقت پیش بعد از خوب شدن پسر گلی تصمیم گرفتیم یه کم از این افسردگی بیماری اهورا در بیاییم و یه نفسی تازه کنیم. به همین دلیل رفتیم رستوران عمو فرهاد دوست بابایی. بماند اونجا پسر گلی چقدر شیطنت کرد و با چه اعمال شاقه ای ناهار خوردیم . اما دیدن عکس اونروز هم خالی از لطف نیست.     پسرم یه تیکه نون به اندازه خودش دستش گرفته و میخوره . نوووووووووش جونت مامانی اینم یه عکس هنری که بابایی توی رستوران ازمون انداخت. مرررررررررررسی عزیزم بعد از رستوران هم رفتیم هایپر استار و اونجا پسری حسابی دلبری کرد . از کوچیک و بزرگ پشت سرمون راه افتاده بودن و لپشو می کشیدن و باهاش بازی میکردن . پسری هم حسابی میخندید و کیف میکرد. ...
14 اسفند 1391

چند تا عکس فقط مخصوص عمه های اهورا

طی مدت بیماری اهورا ، عمه های مهربون و دختر عمه سمانه مهربون  از راه دور زنگ میزدن و جویای حال اهورا میشدن . خدا رو شکر اهورا بعد از یه شب بستری شدن و شش ساعت زیر سرم بودن خوب خوب شد. ایشالا که همه بچه ها همیشه سالم و شاد باشن. عمه جونیای اهورا و دختر عمه سمانه میگفتن که دوست نداریم عکس بیحال از اهورای همیشه شاداب ببینیم و میگفتن که ازش عکس شاد بذار. منم این چند تا عکسو صرفا بخاطر اینکه خیالشون راحت بشه که حال اهورا خوب خوب شده و دوباره شیطونیاشو شروع کرده میذارم . به زودی با عکسای بهتری میاییم .   ...
6 اسفند 1391

بازی وبلاگی

من توسط یکی از دوستای خوب وبلاگیم به یه بازی وبلاگی دعوت شدم . بازی به اینصورته که باید بگی چرا وبلاگتو دوست داری و در آخر دوستای دیگتو به این بازی دعوت کنی.   خوب من وبلاگ اهورا رو دوست دارم بخاطر اینکه : این وبلاگ مثل دفترچه خاطرات میمونه. دفترچه خاطراتی که تمام خاطرات اهورا از بدنیا اومدنش تا بعدها که پسرم واسه خودش مردی بشه و خاطراتشو توش بنویسه به یادگار میمونه. وبلاگ اهورا باعث میشه هروقت حرفی واسه گفتن دارم بیام و بنویسم. از لحظه های خوشی و ناخوشی . هروقت که خوشحالم یا ناراحت دیگه نیازی نیست با کسی حرف بزنم . میام اینجا و واسه خودم و دوستام  و از همه مهمتر پسرم کلی حرف میزنم از همه مهمتر و قشنگتر اینکه د...
23 بهمن 1391

آخی پسرم مریض شده. بترکه چشم حسوداش

پسر خوشگل مامان. مامانی دورت بگرده. چرا مریض شدی. از دیشب پسر عزیز مامان وبابا اوضاع مزاجیش ریخته بهم و مریض شده وبا عرض معذرت ( اسهال شدید ) داره. اینقدر که هردومون حسابی ترسیدیم .دیشب رفتیم درمانگاه تخصصی بهبد ولی یه دکتر خیلی بد اخلاق اونجا بود که انگار واسه حرف زدنش باید بهش مالیات پرداخت میکردی. خلاصه اینکه شب خیلی بدی بود. پسری شب همش بیدار میشد و گریه میکرد و اصلا شیر نمیخورد. از همه بدتر اینکه باید بهت او آر اس میدادیم که اصلا نمی خوردی . دیگه نمی دونستم باید چیکار میکردیم. مامان بزرگ ( مامانی بابا ) بعد از اینهمه سال یه شب اومد خونه ما بمونه که بنده خدا اینجوری شد و اهورا نذاشت مامان بزرگ بخوابه و مامان بزرگ هم طی شب همش نگران اهورا...
21 بهمن 1391

بالاخره اوووووووووووووووووومديم

سلام به همه دوستاي خوبمون . دلم براي همگي تنگ شده بود . ممنون از اينكه مدتي كه نبوديم فراموشمون نكرده بوديد و بهمون سر مي زديد. اين مدت اينقدر گرفتاريها زياد بود كه واقعا فرصتي واسه نوشتن پيدا نميشد. اما بالاخره نصف بيشتر كارا انجام شد و مجالي دست داد تا دوباره در جمع شما دوستاي خوب من و اهورا باشيم .   اثاث كشي پر داستان ما تموم شد . خونه جديد نياز به بازسازي زيادي داشت واسه همينم ما حدود 40 روز مهمون خاله شيوا بوديم .بماند كه چقدر سخت بود . فكر كنم همه مي دونين كه وقتي اسباب و وسيله هات دم دستت نباشه و مجبور باشي با حداقل وسيله كاراتو راه بندازي چقدر سخته . خلاصه اينكه توي اين مدت خيلي اتفاقات افتاده كه سعي ميكنم همه رو براتون ب...
28 دی 1391